کجایی...
یغما گلروئی مردم شهری که همه در آن می لنگند به کسی که راست راه می رود می خندند. ای کدامین شب
در عجبم از مردمی که: به دنبال دنیایی هستند که روز به روز از آن دورتر میشوند، و غافلند از آخرتی که روز به روز به آن نزدیکتر میشوند. امام عــــــــلی (ع) خــدایــا ...........
همه لرزش دست و دلم و خنکای مرحمی بر شعله زخمی غبار تیره تسکینی بر حضور وهن "احمد شاملو" خداوندا چگونه تو را بخوانم که من منم؟ حضرت زهرا(س): بغض هایت را برای خودت نگه دار
می دانی
چشام بسته است/ جهانم شکل خوابه/ عذابه/ اضطرابه/ اضطرابه
روبروم دیواری از مه/ دیواری از سنگ
روبروم دیواری از مه/ دیواری از سنگ
بگو بیهوده نیست/ بگو بیهوده نیست/ فاصله آب و سراب
بگو سپیدی کاغذ بیهوده نیست
بگو از کوچ پراکنده/ فقط کابوس و تنهایی
بگو خواب بود هر چی که دیدم/ افسانه بود هرچی شنیدم
نگاه کن شوق دل زدن به دریا/ برام شد مرگ تدریجی رویا/ مرگ تدریجی رویا...
یک نفس بگشای
جنگل انبوه مژگان سیاهت را
تا بلغزد بر بلور برکه چشم کبود تو
پیکر مهتابگون دختری کز دور
با نگاه خویش می جوید
بوسه شیرین روزی آفتابی را
از نوازش های گرم دست های من
دختری نیلوفرین شبرنگ مهتابی
می تپد بی تاب در خواب هوسناک امید خویش
پای تا سر یک هوس آغوش
و تنش لغزان و خواهش بارمی جوید
چون مه پیچان به روی دره های خواب آلود سپیده دم
بسترم را
تا بلغزد از طلب سرشار
همچو موج بوسه مهتاب
روی گندم زار
تا بنوشد در نوازشهای گرم دستهای من
شبنم یک عشق وحشی را
ای کدامین شب یک نفس بگشای سیاهت را
دلــم مـرهــمــی مــی خــواهــد از جــنــس خــودت ،
نــزدیــک ... بــی خـطــر ... بـخـشـنــده ... بــی مــنّـت ... !
از آن بود که عشق پناهی گردد
پروازی نه گریز گاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهره آبیات پیدا نیست
نه شور شعله بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست
و دنج رهائی بر گریز حضور
سیاهی بر آرامش آبی
و سبزه برگچه بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست
و چگونه از تو قطع امید کنم که تو تویی؟
خداوندا از تو نخواسته ام و تو به من میدهی
پس از چه کسی بخواهم که به من عطا کند؟
خداوندا تو را نخوانده ام و تو پاسخم میدهی
پس چه کسی را بخوانم که پاسخم بدهد؟
خدایا زاری نکرده به درگاهت بر من مهربانی میکنی
پس نزد چه کسی زاری کنم که بر من مهربانی کند؟
*فرازهایی از صحیفه سجادیه *
کسی که عبادت خالصانه ی خود را به سوی خدا فرستد پروردگار بزرگ برترین مصلحت را به سویش فرو خواهد فرستاد *
گاهی سبک نشوی ، سنگین تری . . .
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!
حسین پناهی