کجایی...
همه لرزش دست و دلم و خنکای مرحمی بر شعله زخمی غبار تیره تسکینی بر حضور وهن "احمد شاملو"
از آن بود که عشق پناهی گردد
پروازی نه گریز گاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهره آبیات پیدا نیست
نه شور شعله بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست
و دنج رهائی بر گریز حضور
سیاهی بر آرامش آبی
و سبزه برگچه بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست
نوشته شده در پنج شنبه 92/2/26ساعت
10:53 صبح توسط MOVA| نظرات ( ) |