کجایی...
وقتی تو نیستی نه هستهای ما چونان که بایدند نه بایدهای ما... مثل همیشه ، آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم عمریست لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می کنم: باشد برای روز مبادا! اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی شبیه همین روزهای ماست اما کسی چه می داند؟ شاید امروز نیز روز مبادا باشد! وقتی تو نیستی نه هستهای ما چونان که بایدند نه بایدهای ما... هر روز بی تو روز مباداست ! *قیصر امین پور* دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم "چامه و چکامه" نیستند تا به "رشته سخن" در آورم نعره نیستند تا ز "نای جان" برآورم درد های من نگفتنی دردهای من نهفتنی است درد های من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است مردمی که چین پوستینشان مردمی که رنگ آستینشان مردمی که نام هایشان جلد کهنه شناسنامه هایشان درد می کند. من ولی تمام استخوان بودنم لحظه های ساده سرودنم درد می کند انحنای روح من شانه های خسته غرور من تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است کتف گریه های بی بهانه ام بازوان حس شاعرانه ام زخم خورده است دردهای پوستی کجا؟ درد دوستی کجا؟ این سماجت عجیب پافشاری شگفت دردهاست دردهای آشنا دردهای بومی غریب دردهای خانگی دردهای کهنه لجوج اولین قلم حرف حرف درد را در دلم نوشته است دست سر نوشت خون درد را با گلم سرشته است پس چگونه سر نوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟ درد رنگ و بوی غنچه دل است پس چگونه من رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟ دفتر مرا دست درد می زند ورق شعر تازه، درد گفته است درد شنفته است پس در این میانه من از چه حرف می زنم؟ درد، حرف نیست درد، نام دیگر من است من چگونه خویش را صدا کنم؟ *قیصر امین پور* My best times *Sami Yusuf* کدام راه است که پای خسته را نشناسد کدام کوچه دستت را دراز کن فاصله را بردار و با من همقدم شو در جستجوی ناکجا آباد که ما نه اسکندر وار به ظلمات خواهیم رفت و نه خضر گونه آب حیات خواهیم یافت تنها در قداست رنج قرابت انسانی خود را بر کتیبه ایام خواهیم نوشت در پناه صخره عادت روز را به شب می رسانیم و بایدهای بیهوده را با نبایدهای پوسیده پیوند می زنیم تا امروز همان باشیم که دیروز بوده ایم بیا تا خانه خود را از علف های هرز پاک کنیم و در زیبایی بال پروانه ای نگاه کودکی خود را جستجو کنیم. تبسمی یر لب و نیمه دلی افتابی اما در دوردست های روح بارانی بی امان می بارد و هراسی به اندازه ابدیت فاصله این دو گانگی را رنگ خاکستر می زند... با آوایی گوناگون با ندای نالان زمزمه کنان مرا همچنان با خود می برد... شاید آمدی که تصویر کنی، مرگ روز را یا آنکه نبرد سخت، ظلمت و نور را شاید که نظاره گر باشی مرگ شقایق به دامان کوه را شاید که در راه بی انتها آمدی جستجو کنی، گمگشته ذات خویش را شاید آمدی که در سیاهی سکوت ره بگشایی و قصه فراموش کنی Some people make the world a better place to live !Some people make the world a place better to leave
were when i felt close to you
but everything fell apart
the moment i strayed from you
in each smile
in every single sigh
every minute detail
traces of you are found there
wherever you are i"ll find you
cause you"re the one i turn to
wherever you be i"ll be with you
cause you"re the one my heart is to
i need you
to see your smile
i would pass every trial
desperately i await
for the day when i"m by your side
wherever you are i"ll find you
cause you"re the one i turn to
wherever you are i"ll follow you
cause you"re the one i turn to
wherever you be i"ll be with you
cause you"re the one my love is to
my love is to
wherever you may be
i"ll follow till i see
in my heart you will be
your love is all i need
in every single smile
every single sigh
every minute detail
traces of you are there
wherever you may be
i will search till we meet
in my heart you will be
your love is all i need
wherever you may be