کجایی...
بی تابانه درانتظارتوام غریقی خاموش در کولاک زمستان. بی آن که مرا ببینند آوازهای دور به گوش می رسند بی آن که مرا بشنوند. من نه غزالی زخم خورده ام نه ماهی تنگی گم کرده راه نهنگی توفان زادم که ساحل بر من تنگ است. – آن جا که تو خفته یی شنزاری داغ که قلب من است. شمس لنگرودی
فانوس های دور سوسو می زنند
نوشته شده در دوشنبه 95/2/20ساعت
3:18 عصر توسط MOVA| نظرات ( ) |